سلام
وقت همه دوستان بخیر و عباداتتون قبول باشه
من 33 سالمه و دو ساله که ازدواج کردم قبلش هم 4ماه عقد بودم ازدواج خیلی سنتی داشتم چون خیلی ادم سخت گیری شده بودم و خیلی از خواستگارا رو رد میکنم البته با شناخت و اگاهی وقتی شوهروم به خواستگاریم اومد همه (دوستان مشترک و خانواده و همکاران چون ما یه جورایی همکاریم) مارو به سمت ازدواج حول دادن خب از من با اون همه سخت گیری بعید بود که زود تصمیم بگیرم و الان همیشه به این فکر میکنم که چرا زود تصمیم گرفتم اما وقتی به گذشته بر میگردم میبینم با خصایص و شرایط و خانواده و همه زیر و بم های شوهرم باز هم بهش جواب مثبت می دادم ادم خوبیه مهربونه مذهبیه از نماز و قران خوندن سیر نمیشه به روز هست تحصیل کرده است از نظر قیافه و مخصوصا هیکل که برام مهم بود خیلی خوبه از نظر کاری هم در رده خوبیه در کل همه چی از نظر ظاهری عالیه البته واسه من. از طرف دیگه من هم از اون کمی ندارم و از تمام جهات با هم تناسب داریم به جز مساله احساسات من خیلی ادم عاطفی و احساسی هستم و اهل جنب و جوش و شوخی حرف زدن اما شوهرم ادم خیلی ارومی هست باورتون نمیشه که هنوز در مورد احساساتش با من حرف نزده گاهی وقتا خیلی پاپیچش میشم اما هیچچچچچ چیزی دستگیرم نمیشه حتی شبا واسه اینکه کنارم بخوابه باید کلی منتش رو بکشم اما بازم میبینم کنار لب تاب یا جانماز خوابش برده حتی یه بار نگفته بیا یه چایی با هم بخوریم مشکلات من بیشتر بعد از دنیا اومدن پسرم شروع شد پسرم خیلی بدسر و گریه میگرد 2 ماه کامل از ساعت 11 شب تا 4 صبح یه ریز گریه میکرد اما دریغ از اینکه شوهرم خودشو درگیر کنه الانم که تقریبا داره یه سالش میشه واقعا بهم کمکی نمیکنه که هیچ ازم طلبکار هم هست من با اینکه شاغلم و مسئولیت کاریم هم زیاده همه کارا رو باید انجام بدم کارای بچه اما خدا نکنه یه اشغال کوچیک روی خونه ببینه کلی سوال پیچم میکنه (جالب اینجاست در مواقع دیگه اصلا حرف نمیزنه) که این چیه و بعد کلی اخم و تخم واقعا بریدم خستم عصبیم خیلی بهش میگم همه خواسته هام دردام انتظارام و توقعاتم ولی چه فایده اصلا توجه نمیکنه بهش میگم که نماز و روزه هات قبول نیست چون من راضی نیستم واقعا راضی نیستم چکار کنم دلم میخواد ازش دور باشم تا بدونم واقعا دوسم داره بودن و نبودنم براش مهمه اگه براش مهمم چرا خستگی منو نمیبینه چرا احساس منو درک نمیکنه ممنون میشم راهنماییم کنید ببخشید خیلی حرف زدم اما شاید خیلی چیزا رو نتونستم بیان کنم